۷ آذر ۱۳۹۰

محمد رضا لطفی لوطی خودفروخته خامنه ای جلاد



برای لطفی که در پس دگر دیسی اش از یک توده ای بدنام به یک نادرویش کالیفرنیایی و پس از خزیدن زیر قبای خامنه ای در حمایت از احمدی نژاد و خامنه ای جلاد برخاسته و به هنرمندان نامدار میهنمان که در اعتراض به رژیم ولایت فقیه افشاگری میکنند پرخاش کرده و به دفاع از این دستگاه جهنمی هنرکش و انسان ستیز آخوندی پرداخته است/ طبعا پرداختن به هنرناداشته این نوازنده دست چندم تار در اینجا موضوعیتی ندارد و صرفا موضعگیری خائنانه و جنایتکارانه اوست که تنفر و اعتراض عمومی را دامن زده. لطفی نوازنده نورچشمی آن دوران جنشنهای دوهزار و پانصدساله در دوران قیام با فرصت طلبی به حزب باد توده فروش توده پیوست و حال مرید سینه چاک خامنه ای است و به شجریان اعتراض میکند که چرا یقه خامنه ای را گرفته . در این مورد فقط باید به این بسنده کرد که مزدور توده ای صفت مردم فروش خود فروخته ننگت باد و همان به که مرگت باد!!

شعری در واکنش به موضعگیری خائنانه محمد رضا لطفی لوطی خودفروخته خامنه ای جلاد علیه هنرمندان ملی و معترض میهنمان

نام تو همیشه بی مسماست

لطفی" نشود نصیب جانی"

احمدی نژاد حامی ِ توست

با خامنه ای تو همزبانی

!دریاست " شجر " تو پوزه ی سگ

آلوده نمی کند دهانی

مشکاتیان ، آن عزیزِ ِ رفته

بس نغمه بساخت جاودانی

دشنام دهی به او ، تو مزدور

کو شیوه ی مهر و مهربانی ؟

شهناز و شریف و ساز پرویز

!پا منقلی" ، از حسد بخوانی"

چون پنبه زنیست زخمه هایت

!هر کس که شنید ، شد روانی

تصدیق کنم که ساختی تو

چند نغمه ی خوب در جوانی

یک لحظه بکن کلاه قا ضی

امروز ، زبون و ناتوانی

لطفی ! ز چه روی سرگرانی ؟

پنداشته ای بُت زمانی ؟

فرهنگ شریف خوش نوازد

او تار زند ، تو تارزانی !!!

منبع: فیسبوک استاد حمید رضا طاهرزاده

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۲۷ آبان ۱۳۹۰

دردی دل یک مهاجر افغان




با تو به درد دل می نشینم ای همسایه تا شاید آن حساس انسان دوستی و عدالت را که بنامش از قرآن آیه میگیری و به خاطرش با دنیا به مجادله برمیخیزی بر من تلاوت کنی و خود را در آن بیابی.

وقتی اشغالگر بیگانه کشورم را به غارت برد، وقتی چمن زار سبز شهرم به خون پدر و صدها مثل او به لاله زار مبدل گشت، وقتی قلم را بر دستم نهادن و ناخن هایم را دانه دانه کشیدند تا خاکم را بنام شان امضا کنم و آخرین رمق های مانده در تنم رها کردند، خانه و شهر و کشورم را با نفس های آخر تا خاک تو خزیدم به تو پناه آوردم که پرچمت با نام الله آراسته است.

و پیامت از من سوغات و مهربانی، عدالت و تواضع، برادری و برابری، به تو پناه آوردم، تا شاید مردانگی مرا در برابر ظالم بستائی و با مردانگی خودت فرصت زندگی بدون ذلت را برایم ببخشایی… زبانت به زبانم آشناست، مذهبم به مذهبت و اعتقادم همانه….

پنداشتم که برادر منی، پنداشتم که در خاک خدا که من و تو آنرا به مرز تقسیم کرده ایم به من قسمت کوچکی به سخاوت قلبت به اجاره خواهی داد و شریک دردهایم خواهی شد تا روزیکه کشورم آباد و آزاد گردد….

و آنگه در افغانستان بهتر مهمانت خواهم کرد، بر دستانت بوسه خواهم زد و ای برادر از مهربانیت در اوج بیچاره گی ام از دستگیریت در روز های نا امیدی ام با اشک و قلب مملو از محبت سپاس گذاری خواهم نمود.

از فرد بی پناهی به کشورت پناه آوردم، کودکی بودم که پاهایم با خاکت آشنا گشت، جوانی ام را در کشورت گم کردم، زبانم را به فراموشی سپردم، تشکر هایم به مرسی، و نان چاشتم به نهار مبدل گشت… شاعرم حافظ گردید، از قابلی و چدنی و چای سبز به زرشک پلو و طعم خیار شور و چای معطر سیاه در پیاله های کمر باریک با قند خشتی در کنارت عارت نمودم.... در کشورت….

بهترین و بدترین لحظه های زنده گی را به تجربه نشستم، پسرم در خاک تو چشم گشود و رضا نامیدمش… مادرم در بهشت رضای تو نا امید مدفون گردید… خواهرم با پسرى از تبار تو عقد نکاح بست… و در جنگ عراق برادرم برای سربازانت نان پخت صلوات فرستاد… و با افتخار عرق را از جبین دور و بند سبز یاحسین را بر پیشانی اش گره زد…

حال پیری ام را نیز در خاک تو به تماشا نشسته ام سال هاست که چنار وجودم در گرد باد حوادث خاک تو به بید لرزان مبدل گشته است…

سالهاست که نامم را به فراموشی سپردم و لقبی مشهدی را بنامم گره زده اند… سالهاست که من دیگر آن کودکی نیستم که با پای برهنه و قلب مملو از وحشت برای سرپناه به تو پناه آورد…

ولی تو همانى که بودی….

ولی تو با آنکه فروغ چشمانم را با دوختن کشف هایت و آنکه قوت دستانم را در غرص نهال در باغ هایت و آنکه قامت استوارم را در بنا ساختن دیوارها و ساختمان ها و خانه هایت و آنکه صبر و تحمل ام را در شنیدن کنایه هایت و کینه دوزی هایت به تباهی نشستم….

هرگز برای لحظه جرقه زود گذر انسان دوستی را بر قلبت راه ندادی، هنوز هم در فهرست تو افغونی ام و در کتاب تو بیگانه و در دولت تو افاغنه….

هنوز هم مهربانی در قلبت برای مهاجر کهنه بدوش که چیزی به جز نجات از جنگ از تو نمیخواست راه ندارد… که با دادن سالیان زنده گی اش به همت و قوت دستانش شهرت را آباد نمود… نیافته یی… و هنوز هم با نفرت سی ساله احساساتم را به بازی میگیری.

دروازه مکتب (مدرسه) را بروی کودکم میبندی، بساط را از زير پای اطفالم با شکم های گرسنه جمع مي كني… دست هایم را با تهدید رد مرز نمودن می بندی و اشک ها را که با خاک خيابانهاى تو بر چشمانم به گیلی مبدل گشته و امید را در نگاهم دفن میکند….

با تمسخر مینگری و میگویی شما پدر سوخته ها به حرف نمی فهمید هنوز هم، هنوز هم…

هنوز هم بر مظلومیت اطفال کربلا زنجیر بر خود میکوبی و بر یزید، و یزیدیان لعنت میفرستی از بی عدالتی دیگران سخن میگویی…

ولی هرگز در صف های دکانها، در داخل اتوبوس های شلوغ، حالت مشوش یک افغان را نمی بینی که از ترس تو اهانت های تو را تلخ تر از زهر فرو میبلعد… فرو میبلعد… و غرور خود را پامال احساسات تو میکند تا مبدا پنجه بر سمتش کرده بگوی به کشورت بر گرد افغانی پدر سوخته……

میروم، میروم… ولی درخت های سبز و لند کرج، سرک های پاکیزه تهران، پارکهای خرم و زیبا، خانه های مجلل بالا شهر، نان های گرم نانوایی، کشف های راحت چرمی، پطلون های زیبا و رنگارنگ، همه و همه یاد مرا… رنج های مرا… نشان انگشتان مرا… عرق و سرشک ریخته از چشمان مرا با خود به یاد گار خواهد داشت…

میروم …. ولی حاصل دست های این کارگر افغان برای همیشه در رگ و پوست کشورت جاویدان خواهد ماند…. میروم .. چی میدانی شاید روزی تو به دروازه شهر من محتاج گردی…

و آنگه … و آنگه… من به تو درس مهربانی خواهم آموخت…

و آنگه تو درد دربدری مرا خواهی چشید…

و آنگه شاید یکبار برای لحظه اى کوتاه… کوتاه تر از یک نفس سرت را با پیشمانی در مقابل عدالت وجدانت خم کنى و فقد همان لحظه قیمت ده ها سال رنج مرا به آسانی خواهی پرداخت….

و آنگه شاید یکبار برای لحظه اى کوتاه… کوتاه تر از یک نفس سرت را با پیشمانی در مقابل عدالت وجدانت خم کن و فقد همان لحظه قیمت ده ها سال رنج مرا به آسانی خواهی پرداخت

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۹ آبان ۱۳۹۰

ستایش رهبر لیبی، معمر قذافی توسط علی خامنه ای




سقوط دیکتاتور لیبی و اعلام برائت دسته جمعی همه مسئولین ایران از او، بنده را بر آن داشت تا تصویری از بریده روزنامه جمهوری اسلامی به تاریخ 19 شهریور 1363 را در این پست قرار دهم. در این متن که مملو از ستایش رهبر لیبی، معمر قذافی توسط علی خامنه ای، رئیس جمهور وقت ایران است، بارها همسویی دو طرف در مسائل مختلف مورد تاکید قرار گرفت. لازم به ذکر است اشاره کنم که قذافی، یکی از معدود سران حکومتهای عربی بود که در زمان جنگ از دولت ایران حمایت میکرد

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed